قاصدکخیالات را رها میکنم
و قابِ عکس جامانده از چشمهایت برپشتِ دیوار پلکهایم را دور میاندازم
شیشهی زندگیام را از خاطرههایت پاکمیکنم
این مرگ را ذره ذره مینوشم
این درد را با چشمهایم بالا میآورم
تا تپیدنِ دلام حرام نشود
تا دوستداشتنات را آلودهی گناه نکنم
نبودنات تقصیر هیچکدام از ما نبود
حقیقت این است
که جهان با تمامِ بزرگیای که دارد
گوشهی تنگ و تاریکاش را نصیبام کرد
جایی که دلِ دیوانهی من برایش زیادیبود
برای همین تپیدنهایش را تاب نیاورد
این جهان از اول مرا با تو نخواسته بود
درباره این سایت